نگاهي به تحول آراي پيتر برگر درباره سکولاريسم(1)


 

نويسنده: حسن يوسف زاده




 

چکيده
 

تحقيق حاضر با بهره گيري از روش اسنادي، به بررسي تحول نظريه هاي پيتر برگر درباره ي دين و عرفي شدن مي پردازد. پيتربرگر جامعه شناسي است که يک دهه از مدافعان سرسخت نظريه عرفي شدن بوده و آثار زيادي را از خود برجاي گذاشته است. رويکرد برگر به تحولات جهاني در زمينه دين و عرفي شدن، عمدتاً تحت تأثير فضاي حاکم بر جوامع علمي اروپايي و آمريکايي شکل گرفته است. تجربه هاي بعدي وي از ساير نقاط جهان، موجب تغيير نظريه وي شد. از جمله عواملي که در تحول نظر پيتربرگر مؤثر بوده، مي توان به سرزنده بودن دين و جريان هايي در جهان غيرغربي، ناتواني نظريه هاي عرفي از پاسخ گويي به پرسش هاي بنيادين بشر درباره هستي، صداقت در پذيرش واقعيت هاي موجود، ترکيب معرفتي و تأملات نظري برگر اشاره کرد.
کليدواژه ها: پيتربرگر، سکولاريسم، عرفي شدن، دين.

مقدمه
 

پيتر برگر پس از يک دهه دفاع سرسختانه از نظريه خويش عدول کرده و موضع مخالف اتخاذ کرد. در دوران معاصر، پيتربرگر بيش از جامعه شناسان ديگر در سطح « فرانظريه» به مطالعه دين کمک کرده است. عناصر کليدي چارچوب نظري برگر در کتابي، که با همکاري توماس لاکمن نوشته اند، يعني ساخت اجتماعي واقعيت( 1966) طرح شده است. اين متن بنيادي، که در جامعه شناسي شناخت نوشته شده است، پيوندهاي ميان عقيده، التزام و واقعيت اجتماعي را کشف و ظاهر نمود. قوت اين چارچوب نظري اوليه آنجايي است که برگر اين چارچوب را در همه ي آثار بعدي خود به کار گرفته است: در ذهن بي خانمان(1973)، در مواجهه با مدرنيته(1979)، در ستيز بر سر خانواده(1983)، در انقلاب سرمايه داري(1987). اما کاربرد اين چارچوب در دين جالب تر و آشکارتر است.
برگر استدلال هاي اين کتاب را در سايبان مقدس(1967) به کار گرفت. ديدگاه منحصر به فرد برگر، ديدگاهي که برگر امروزه به عنوان ديدگاه اوليه اش از آن تعبير مي کند، آن بود که پلوراليسم، باورهاي باثبات را به تحليل مي برد.تحت فشار عوامل متکثر کننده ي مدرنيته، « سايبان مقدس»به « بينش متزلزل» تبديل مي شود. نتيجه محوري آن بود که پلوراليسم به طور اجتناب ناپذيري به عرفي شدن منجر مي شود. نسخه برگر از نظريه عرفي شدن اين ديدگاه را تأييد مي کرد که ميان نوسازي و عرفي شدن ارتباط ذاتي وجود دارد. اما برگر در پلوراليسم حلقه مفقوده اي را يافت که اين پيوند را روشن تر ساخت.
علاقه برگر به دين در سراسر زندگي اش ادامه يافت. تأکيد محوري وي بر سرنوشت دين، به ويژه مسيحيت در آمريکا و اروپا بود. اما به سرعت توسعه ديني در سطح جهاني، نه فقط اسلام و مسيحيت را دربرگرفت.(1) گسترش دايره ي مطالعات برگر، وي را با شواهد جديدي مواجه ساخت و استقبال از اين شواهد تجربي وي را به تجديد نظر در نظريه عرفي شدن دين وادار ساخت که در کتاب افول سکولاريسم(1999) به صراحت آن را بيان کرده است. وي تا سال 1970 در دفاع از نظريه عرفي شدن بسيار جدي بود و سخن از وارونه شدن آن برايش مسخره آميز مي نمود. وي در اين زمينه مي گويد:
در سال 1969 در کنار برگزاري کنفرانسي براي بي ايمانان در رم، در يک مهماني، يکي از سياست مداران برجسته دموکرات مسيحي در حالي که بسيار متعجب بود، عالي جنابي از دبيرخانه کنفرانس را مورد خطاب قرار داد و پرسيد: اين کنفرانس اصولاً درباره چه بود؟ پاسخ شنيد: سکولاريزاسيون. او پرسيد سکولاريزاسيون چيست؟ عالي جناب نيز شجاعانه برخاست و خلاصه اي نسبتاً کافي و رسا از ماهيت سکولاريزاسيون ارائه داد. پيرمرد بدعنق حزب دموکرات مسيحي به دقت گوش داد، سپس دستش را بلند کرد و با لحني قاطع گفت:« ما به آن اجازه نخواهيم داد.» در آن زمان، اين حرف مرا به خنده انداخت. چند هفته بعد به دعوت ايوان ايليچ به مکزيک رفتم؛ سفري که در تمرکز من بر موضوع جهان سوم بسيار تعيين کننده بود. به ياد مي آورم که اين داستان را براي ايليچ تعريف کردم او نيز خنديد. ولي به اندازه من آن را خنده دار نمي دانست. وي ايده مقابله با عرفي شدن را به اندازه من نامعقول ندانست و در اين نظر بر حق بود.»(2)
برگر يکي از پيشگامان بسط نظريه عرفي شدن و شايد مؤثرترين آنها بود و جامعه شناسان فراواني را با خود همراه کرد. اما امروزه دقيقاً بر نقطه مقابل آن تأکيد مي کند.
من وقتي به جهان مي نگرم مي بينم که به جز در مواردي، مثل گذشته مذهبي و در برخي جاها مذهبي تر از گذشته است. اما اين سخن به اين معنا نيست که چيزي به نام عرفي شدن وجود ندارد. عرفي شدن وجود دارد اما به هيچ وجه نتيجه اجتناب ناپذير مدرنيته نيست.(3)
مرکز ثقل تحول انديشه برگر در اين دو نقطه نهفته است:
1. مدرنيته ضرورتاً به عرفي شدن نمي انجامد. در دنياي مدرن آنچه تغيير مي کند عبارت است از، شيوه دينداري، يعني اين که باورهاي ديني بر قطعيت و جزم سابق استوار نيستند. اما به هر حال، دينداري از ميان مردم برچيده نمي شود؛
2.پديده عرفي شدن، پديده اي جهان شمول نيست. عرفي شدن، بيشتر يک پديده غربي است و سرنوشت دين در غرب را نمي توان به کل جهان تعميم داد.
حاصل سخن اين که عرفي شدن، داراي سابقه اي دست کم پانصد ساله است و امروزه سخن گفتن از عرفي شدن و نظريه هاي مربوط به آن، چندان تازگي ندارد. به تعبير ديگر،
آنچه جديد و نوظهور مي نمايد و انديشمندان در حوزه هاي مختلف را وادار کرده تا با نگاهي نقادانه و عميق به ريشه ها، مباني و احکامش از نو نظر کنند و روند تاريخي آن را مورد بازبيني مجدد قرار دهند، همانان بروز واژگوني در جهت مقدر اين فرايند و ظاهر شدن مسيرها و احتمالات مختلف در سير خطي و يکسويه آن است. به تعبيري ديگر، آنچه جديد مي نمايد، اصل نظريه عرفي شدن نيست، بلکه وارد شدن تشکيک و ترديد در تاميت و شموليت آن و وارد شدن قائلين به قبول تعديل هاي مهم در اساس آن است.(4)
پيتر برگر پس از اظهار درباره افول عرفي شدن، با اين چالش مواجه شده است که برخي جوامع، که از نظر صنعتي در مقايسه با ديگر جوامع در سطح پيشرفته تري قرار دارند، از نظر افول دين و سازمان هاي ديني جلوتر از بقيه جوامع هستند و چنين مي نمايد که نظريه عرفي شدن همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است. دينداري ساير جوامع را اين گونه مي توان توجيه کرد. چنانچه آنها نيز از نظر صنعتي و نوسازي به سطح جوامع پيشرفته اروپايي برسند، باورها و سازمان هاي ديني در آنها نيز به تحليل خواهد رفت. به عبارت ديگر، هنوز براي قضاوت کردن درباره دينداري جوامعي که در سطح صنعتي به پاي کشورهاي پيشرفته نرسيده اند، زود است و در مورد دينداري آمريکايي ها نيز مي توان گفت که دينداري نسل هاي اخير در مقايسه با نسل هاي گذشته، بسيار سست شده است. از اين رو، برگر با رويکرد استثناگرايي به تبيين اين چالش پرداخته و معتقد است، دو استثنا براي افول عرفي شدن وجود دارد: استثناي اروپا و استثناي روشن فکران.

استثناهاي افول عرفي شدن
 

استثناء اروپا( جغرافيايي)
برگر مي گويد آنچه وي و بيشتر جامعه شناسان امور مذهبي در دهه ي 1960 در مورد عرفي شدن نوشته اند، تنها يک اشتباه بود. بحث اساسي و اصلي آنها اين بود که عرفي شدن و مدرنيته پا به پاي هم پيش مي روند. مدرنيته بيشتر، عرفي شدن بيشتر را به دنبال دارد.
« اين يک تئوري احمقانه بود. مدارکي براي آن وجود داشت. اما من فکر مي کنم که اين نظريه اساساً اشتباه بود. امروزه بخش معظمي از جهان به صورت کاملاً مادي گرا و جدا از روحانيت نيست و بسيار مذهبي است. ايالات متحده نيز همين طور است. تنها استثنا براي اين نظريه، اروپاي غربي است. در حال حاضر، جالب ترين سؤال در رابطه با جامعه شناسي اين مطلب نيست که چگونه بنيادگرايي در ايران را توضيح مي دهيد؟(5) مردمي که با جامعه شناسي دين سر و کار داشته باشند، لاجرم با آخوندهاي ايران نيز سر و کار خواهند داشت. آخوندهاي ايران مدت هاست فعاليت مي کنند، ما مي دانيم که آنها چگونه و چرا تلاش مي کنند؟ اما مسئله جالب از منظر جامعه شناسي، نه آخوندهاي ايران، بلکه راننده هاي تاکسي در استکهلم و اساتيد جامعه شناسي در پاريس اند.(6) همزمان با رشد نوگرايي، شاهد رشد شاخص هاي عمده سکولاريسم در اروپاي غربي بوده ايم. اروپاي غربي و مرکزي در واقع زوال چشمگيري در دين را تجربه کرده و مي کند؛ يعني در واقع آن چيزي که به بخش مهمي از هويت فرهنگي اروپا تبديل شده است.(7) در سال هاي اخير، برگر با همکاري يک انگليسي تحقيقات تازه اي را درباره عرفيت اروپا انجام داده و به دلايل جديدي دست يافته اند. اما نتايج آن هنوز منتشر نشده است.(8)
پرسشي که در پيش روي برگر مطرح مي شود اين است که، آيا اروپا از نظر ديني متفاوت است و اگر متفاوت است، چرا؟ طرفداران نظريه عرفي شدن مدعي اند که در مقابل استثناگرايي اروپا، استثناگرايي آمريکا نيز مطرح است. بدين صورت، به نظر آنان دينداري آمريکا مي تواند استثنا باشد. پاسخ برگر اين است که « مورد ديگر جالب عبارت است از اين که، اين منظومه فرهنگي در اروپاي شمالي( هم در مناطق پروتستان ها و هم کاتوليک ها) متعاقباً به سرعت و توده اي در اروپاي جنوبي، به ويژه در اسپانيا- به خصوص پس از سقوط رژيم فرانکو-، ايتاليا و پرتقال گسترش مي يابد.(9) در اين که عرفيت در اروپا وجود دارد، مناقشه اي وجود ندارد. تنها تفاسير در اين مورد متفاوت است.
در اين نظر، يورگن هابرماس نيز با برگر هم نظر است. وي در يک سخنراني در موضوع « دين در عرصه عمومي» مي گويد: اروپا بايستي به تنهايي رسالت عرفي شدن را به دوش بکشد. آنچه در اين زمينه بيش از پيش تعجب برانگيز است، احياي نقش سياسي دين در قلب جامعه غرب است. در ايالات متحده آمريکا داده هاي موجود حاکي از آن است که بخش عظيمي از جمعيت کشور را شهروندان با ايمان و فعال ديني تشکيل مي دهند. گريس ديوي معتقد است:« تکثرگرايي در آمريکا به فرسايش دين منجر نشد»(10)
استيو بروس(11) معتقد است: در آغاز قرن بيستم، حدود 25 درصد از جمعيت بزرگسال بريتانيا عضو کليساهاي بزرگ بودند. که اين رقم امروزه به 10 درصد کاهش يافته است. به عبارت ديگر، 36 ميليون نفر از جمعيت بريتانيا به کليسا تعلق ندارند و طي دهه 1980 از عضويت در کليسا منصرف شده اند، اما عضويت در جنبش هاي ديني جديد 5 الي 6 هزار نفر بود؛ يعني از هر 6 هزار نفر، يک فرد به عضويت اين جنبش ها در آمده است. در حالي که در ايالات متحده آمريکا کليساها به اين حد کاهش نيافته است.(12) يکي از دلايلي که برگر براي استثنا بودن اروپا بيان مي کند اين است که دولت ها در اروپاي کمونيستي به دلايل عقيدتي، اعم از لحاظ نظري و عملي، حالتي خصمانه نسبت به دين داشته اند.(13)
استيو بروس، يکي از منتقدان اصلي برگر در زمينه افول عرفي شدن، معتقد است: آنچه بايد استثنا تلقي شود، آمريکاست نه اروپا. آنچه مهم است درک وضعيت متفاوت آمريکا و توجه به ابعاد ويژه جامعه آمريکاست که مي تواند همزمان پذيراي دين گرايي و نوگرايي باشد؛ زيرا به رغم وجود برخي انحرافات، نظريه عرفي شدن همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است. بي شک استثناگرايي وجود دارد، اما بيش از اروپا اين ايالات متحده است که يک استثنا تلقي مي گردد.»(14) بروس در کتاب خود تحت عنوان دين در دنياي معاصر(15) به سخنان خوزه کازاناوا(16) اشاره کرده، مي نويسد: کازاناوا معتقد است گرچه شور ديني در بسياري از نقاط اروپا رو به افول گذاشته است، اما اين افول، بيش از آن که از نوگرايي نشأت گرفته باشد، ناشي از وضعيت کليسا و دولت در کشورهاي مختلف اين قاره در طي قرون متمادي است.(17) يکي از دلايلي که برگر بر بيداري ديني در آمريکا بيان مي کند، افزايش تعداد کليساها در اين کشور است. اما استيو بروس در ردّ دليل مي نويسد:« افزايش کليساها در ايالات متحده را نه در شهرت کليساها بلکه بايد در طول عمر جمعيت جست. از اين رو دليل برگر بر بيداري ديني در قلب دنياي مدرن مرا متقاعد نمي کند.»(18) ويل هربرگ(1983) هم از زاويه ديگر اين موضوع را تبيين مي کند: از يک سو، آمريکاييان مجذوب کليساها هستند؛ و از سوي ديگر، اغلب مذاهب آمريکايي چندان مذهبي نمي نمايند. دليل اين امر در کارکرد اجتماعي دين براي مهاجران به ايالات متحده نهفته است: مؤسسات مذهبي موجب جذب مهاجران به جامعه آمريکا شدند. گروه هاي مذهبي قومي ساز و کاري، براي تسهيل گذار از هويت سرزمين اجدادي، به هويت جديد بودند. کليسا حامي کساني بود که به زبان فرد سخن مي گفت، در مفروضات و ارزش هاي شخص شريک بود، اما همچنين تجربه ي تماس با جامعه و محيط جديد را نيز فراهم مي آورد.(19)
علاوه بر اين، بروس معتقد است: در ارزيابي يک نظر لحاظ کردن عنصر زمان بسيار حائز اهميت است. نمي توان تغييرات اجتماعي جوامع مختلف را در يک سال بررسي کرد. به عنوان مثال، چنانچه شهري شدن يکي از عوامل مستقل يا واسط عرفي کننده باشد، بايد ديد که آيا جامعه الف با جامعه ب، که در يک زمان مقايسه مي شوند، از لحاظ شهري شدن در يک سطح قرار دارند؟ تا دهه 1920 شهري شدن ايالات متحده به سطح شهري شدن بريتانيا در دهه 1950 نرسيده بود. از آنجا که، فرايند نوسازي در ايالات متحده آمريکا و برخي کشورهاي اروپايي بسيار ديرتر روي داده، تأثير آن نيز به تناسب ديرتر احساس خواهد شد. در حال حاضر دينداري در ايالات متحده در حال کاهش است.(20) بروس در تأييد مدعاي خود به يافته هاي ويلسون(1968) استناد مي کند:
سي سال پيش، بسياري از اديان آمريکا به چيزي تبديل شدند که ما آنها را « عرفي» مي ناميم. در سال هاي پيش از آن، بسياري از مسيحيان اوانجلي آمريکا از اين که از- easy believism و عرفيت و ... اجتناب ورزيده اند، به خود مي باليدند. اما بسياري از اوانجلي ها در حال حاضر يک سبک زندگي ليبرال و سهل انگار برگزيده اند که والدين و پدربزرگشان به شدت با آن مخالف بودند. زهد و پارسايي از بين رفته و اوانجلي ها در رفتارشان بسيار شبيه ديگران شده و ويژگي هاي ايدئولوژيکي خود را از دست داده اند. ايثار و قرباني از ميان رفته است. بهشت هنوز پابرجاست، اما از جهنم کمتر سخن به ميان مي آيد. مؤمنان امروزه احساس آزادي انتخاب زيادي دارند. از همه مهم تر، تغيير آشکاري در نگرش هاي مربوط به رسيدن به دين وجود دارد.
اثر جيمز هانتر(21) درباره اوانجلي هاي جوان در دهه 1980 نشان مي دهد که، بسياري از آنان مقتضيات انجيل را پذيرفته اند اما ديگر مطمئن نيستند که اين مقتضيات براي ديگران هم الزام آور است؛ يعني مطمئن نيستند که ديگران نيز لازم است آنها را بپذيرند.(22) رونالد اينگهارت و پيپانوريس(1387)، مستندات و آمار فراواني ارائه مي دهند مبني بر اينکه ميزان کليساروي در ايالات متحده آمريکا همواره سير نزولي داشته است. از سوي ديگر، اينگلهارت و همکارش زياد شدن کليساها در آمريکا را ناشي از رقابت ميان گروه هاي عرضه کننده دينداري مي دانند. اين گروه ها براي جلب مشتري اقدام به فعاليت هاي اجتماعي گوناگون مي زنند. مطالعه ملي حضار کليسا(23) نشان داد که، کليساهاي آمريکا معمولاً براي جلب پيروان جديد کالاهاي اجتماعي چندگانه به جز شرکت در مراسم عبادي را پيشنهاد مي کنند؛ فعاليت هايي شامل آموزش ديني، گروه هاي فرهنگي و هنري، شرکت در فعاليت هاي سياسي محله و خدمات رفاهي نظير آشپزخانه هاي عمومي و مهد کودک هاي تعاوني.(24)
اما گريس ديوي(25) از منظري متفاوت استثناگرايي اروپا را نقد مي کند. وي در نقد نظر برگر در خصوص استثنا بودن اروپا از روند افول سکولاريسم، معتقد است که مي توان اطلاعات بدست آمده را به گونه اي تفسير کرد که هريک از آنها با ديگري تفاوت فاحش داشته باشد. آيا دليل استثنا بودن اروپا آن نيست که اروپاييان کمتر از ديگران« ديني» نبوده، بلکه « دينداري» آنها متفاوت است؟ ميراث مشترک ديني در اروپاي غربي يکي از عوامل مهم در پيشرفت قاره اروپا در گذشته، و احتمالاً در آينده است. اين ميراث مشترک بر طيف گسترده اي از ارزش هاي فرهنگي تأثير گذاشته است. يافته هاي « گروه مطالعات نظام ارزش هاي اروپايي» در سال هاي 1981 و 1990، منبع اصلي داده هاي گريس ديوي است. اين داده ها به طور کلي پنج متغير را مورد توجه قرار داده اند: تعهد مذهبي، حضور در کليسا، طرز تفکر نسبت به کليسا، شاخص هاي اعتقادات ديني و گرايشات ديني. اين شاخص هاي ديني به دو گروه تقسيم مي شوند: گروه اول، متغيرهايي هستند که با احساسات، تجربه، و اعتقادات الهي سر و کار دارند، گروه دوم، آن دسته متغيرهايي هستند که ميزان تعهد به آيين ديني، ميزان حضور در مراسم مذهبي و ميزان وابستگي به نهادهاي ديني را نشان مي دهند. اين گروه بر نفوذ گسترده ي عرف گرايي در اروپاي غربي دلالت دارند. اما گروه اول، بر وجود مستمر برخي جنبه هاي زندگي ديني در جوامع اروپاي غربي تأکيد دارند .با توجه به داده هاي گروه مطالعات نظام ارزش هاي اروپايي، مي توان گفت که مردم اروپاي غربي بيش از آنکه سکولار باشند، مردمي غيرکليسايي هستند؛ زيرا کاهش چشمگير حضور در مراسم مذهبي به خصوص در کشورهاي پروتستان شمال اروپا منجر به کنار زدن عقايد ديني نشده است.(26) به تعبير شجاعي زند، در اين جوامع در حالي که نرخ « عمل ديني» بر حسب شاخص هاي عضويت و حضور کليسايي، پايين است، اما نرخ « باور عمومي به خدا» همچنان بالاست.(27) مردم اروپا از کليسا خود را کنار کشيده اند و دينداري آنها ديگر به شيوه سنتي نيست، يعني آنها در مذهب نيز به فردگرايي روي آورده و شکل نهادي را کنار گذاشته اند. بنابراين، ديوي هم معتقد است که اروپا را نبايد استثنا کرد. دينداري اروپايي ها با نقاط ديگر جهان متفاوت است.
اما برگر با اين استدلال متقاعد نمي شود.
من هنوز معتقدم مورد اروپا را مي توان تحت طبقه عرفي شدن قرار داد و اگر عده اي معتقد باشند که اين دسته بندي وضعيت اروپا را قابل فهم نمي کند، اما همچنان مي توان گفت که مورد اروپا از ساير اديان بزرگ جهان متفاوت است و اين تفاوت نيازمند تبيين است. لازم است در مورد افرادي که گريس ديوي از باورهاي آنان با عنوان « اعتقاد بدون تعلق»(28) تعبير کرده است، جزئيات بيشتري بدست آوريم.»(29) برگر در سال هاي اخير به اين نتيجه رسيده است که ظاهراً استراليا نيز بايد در کنار اروپا مطالعه شود.
« ما استراليا را بررسي نکرده ايم، اما داده هاي استراليا را ملاحظه کرده ايم . اين داده ها نشان مي دهند که استراليا در سطح بسيار بالايي عرفي شده است. کبک موردي جالب انگيز است که در دهه هاي اخير به سرعت خود را عرفي ساخته است. اما به نظر من، دليل هر دو مورد به توسعه اروپا مربوط مي شود.»(30) پيتر برگر يکي از عوامل عرفي شدن بيشتر اروپا را در سياست گذاري آموزشي متفاوت اروپا دنبال مي داند و معتقد است در اروپا دولت در تعليم و تربيت بيشتر دخالت مي کند. در اروپا، برخلاف آمريکا، والدين راهي براي حفظ کردن کودکانشان از تأثير عرفي کننده مدارس ندارند. در آمريکا، تا همين اواخر مدارس تحت حاکميت حاکمان محلي بود و والدين مي توانستند در برنامه ريزي مدارس کمک کنند و تا حدود آن را کنترل کنند.(31)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. هنوز هم برگر در مؤسسه اي که خود تأسيس کرده است به مطالعه رابطه دين و توسعه مي پردازند.
2. برگر، « به سکولاريسم شک کرده ايم»؛ ترجمه ناصرالدين علي تقويان، روزنامه همشهري، 16مهر، 1384.
3. Berger Peter.L," Reflections of an Ecclesiastical Expatriate", The Christian Century October 24,p.964-969.
4. عليرضا شجاعي زند، « عرفي شدن در مصاف با عرف گرايي»، کتاب ماه علوم اجتماعي، ش مسلسل، 44-43، ص 21-20.
5.Berger Peter.Religious Pluralism for a Pluralist
6.Berger Peter.L, Religion in a Globalizing World", Monday, December 4, Key West, Florida.
7.Berger Peter,Religious Pluralism for a Pluralist.
8. Berger Peter, Religion in a Globalizing World,Monday,December 4, Key West, Florida.
9. Berger Peter.L "Reflections of an Ecclesiastical Expatriate", The Christian Century,2000, October 24, pp.964-969
10.Davie.Grace, Creating an Agenda in the Sociology of Religion: Common Sources/Different Pathways, Sociology of Religion, Vol.65,No.4,p.340-323.
11.Stive Bruce.
12.Steve Bruce, Religion in the Modern World: from cathedrals to cults,p.188
13. ر.ک:پيتر ال برگر و توماس لاکمن؛ « غيرديني شدن چگونه اتفاق مي افتد»، ترجمه ليلي مصطفوي کاشاني؛ نامه فرهنگ، ش 24.
14. پيتر ال برگر و توماس لاکمن، افول سکولاريسم، ترجمه افشار اميري، ص 94.
15. Religion in the mogecn world
16. Kazanawa
17.همو، افول سکولاريسم، ص 96.
18.Steve Bruce, Religion in the Modern World:from cathedrals to cults,p.188
19.C.F:Herberg, W,Protestan-Catholic-Jew:An Essay in American Religious Sociology, Chicago.
20. Linda Woodhead et al.Peter Berger and the Study of Religion,p.89.
21. James David Hunter
22.Linda Woodhead et al.Peter Berger and the Study of Religion,p.80
23.National congregrations studi
24.chaves,mark," the national congrations study:Background,method and selected result" Journal for the scientific study of Reeligion,34a,p.427-454
25.Grace Davie.
26. پيتر ال برگر و توماس لاکمن؛ افول سکولاريسم؛ ص 85-88
27. علي رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص 72.
28.believe without belonging.
29.Peter.L Berger,Reflections of an Ecclesiastical Expatriate", The Christian Century October 24, pp.964-969
30.Berger,2006 speech(http//:pewforum.org/events/?EventID=136.
31.Peter.L Berger,Reflections of an Ecclesiastical Expatriate", The Christian Century October 24,pp.964-969

منبع:فصل نامه علمی تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی ش 1